از پیامد های طلاق عاطفی ، مواجهه فرزندان با مشکلات روحی و رفتاری مختلف، از جمله اضطراب شدید، انزوا و گوشه گیری، پرخاشگری، افت تحصیلی، دوری روانی از پدر و مادر و فرار از خانه است (باستانی،۱۳۹۰).
وایتمن[۱] نشان داد اغلب کودکان طلاق فرایند سوگ را مشابه آنچه در مرگ اتفاق می افتد تجربه می کنند. این فرایند نزدیک به دو سال بعد از طلاق طول می کشد و شامل توالی از انکار، خشم، افسردگی و پذیرش است. این هیجانات در واقع به عنوان عکس العملی طبیعی و بهنجار در مقابل طلاق در نظر گرفته می شود. کوبلر-راس[۲] نیز مراحل سوگ را به طور مشابهی برای طلاق به کار برد. اولین مرحله انکار است به این معنی که کودک سعی می کند وقوع طلاق را انکار کند. سپس کودک به مرحله خشم وارد می شود که می تواند به خودش یا والدین مربوط باشد. پس از این مرحله ی بعدی چانه زنی است که شامل سعی کودک در پیشنهاد چیزهایی به والدین، خدا یا هر کس دیگری که می تواند با دستور به توقف طلاق کمک کند می شود. مرحله ی چهارم افسردگی است به دلیل این که کودک تشخیص می دهد که چه بخواهد چه نخواهد طلاق ادامه پیدا می کند. در پایان پذیرش طلاق است.
در حالی که وایتمن به این نکته دست یافت که حدود یک سوم از کودکان طلاق از این چهار مرحله تقریبا در طی دو سال عبور می کنند اما یک سوم دیگر کودکان الگوی مشابهی را دنبال می کنند که زمان بیشتری طول می کشد تا به نقطه ی پذیرش برسند.
احتمالا پسران به زمان بیشتری نیاز دارند تا به پذیرش دست یابند و استرس های خانوادگی بیشتری مثل تغییرات بزرگ از قبیل جابجایی، تغییرات زیاد در درآمد خانواده، ازدواج های دوباره و در بعضی از موارد سوء رفتارهای روانی، جسمانی و جنسی، در زندگی آنها وجود دارد. وایتمن معتقد بود یک سوم دیگر از کودکان طلاق به نظر نمی رسد هرگز از اثرات طلاق بهبودی یابند. این کودکان خشمگین و افسرده باقی می مانند و هرگز به نظر نمی رسد که قادر به پذیرش طلاق باشند. این گروه ممکن است از شکست در مدرسه و مشکلات پیچیده تر در زمان بزرگسالی رنج ببرند.
طبق یافته های فریمن[۳] این برای کودکان طلاق غیر معمول نیست که خشم، غمگینی، اضطراب، رهاشدگی، تنهایی، خارج از کنترل بودن یا حتی بیش از اندازه بار مسئولیت را بر دوش داشتن با دیدگاهی از امکان متعهد شدن به بعضی از مسئولیت های والد غایب را تجربه کنند. بعضی از کودکان کشمکش های خود را با رفتارهای آشفته بروز می دهند در صورتی که بقیه منفعل می شوند و عقب نشینی می کنند. عکس العمل رایج دیگر به طلاق سرزنش خود است. کودکان احساس می کنند که آنها واقعا باعث طلاق شده اند. وایتمن به این نتیجه رسید که این عکس العمل در کودکان کوچکتر با سطح تفکر محدودشان در این سن مرتبط است. تفکر انتزاعی آنها با اینجا و اکنون سر و کار دارد و نمی توانند پیامدها یا نیات و احساسات دیگران را در نظر بگیرند. بنابراین طلاق در چنین قالبی که «چه اثری بر من دارد؟» نگریسته می شود. این محدودیت از نوع خود میان بینی تفکر اغلب باعث می شود بسیاری از کودکان فکر کنند که تنها فردی هستند که این تجربه را می گذرانند و احساساتی نظیر خجالت را تجربه کنند.
پژوهش هایی نظیر پژوهش والچاک و برنز[۴] نشان داده اند که کودکان ۷-۶ ساله از درک بسیاری از رویدادها ناتوان هستند و بسیاری از مسائل آنها را دچار سردرگمی می کند. تقریبا کودکان در سنین پایین نمی توانند بفهمند چرا پدر و مادشان مجبورند جدا از هم زندگی کنند و این جدائی دائمی است.
تضاد یکی از دلایل مهمی است که طلاق والدین به بروز مشکلات رفتاری در کودکان منجر می شود. در سال (۲۰۰۰) باتلر و همکاران بیان کردند تضاد فرایند طلاق را برای کودکان مشکل می کند چرا که آنها برای انتخاب میان والدین خود احساس ضرورت می کنند که در واقع می بایست یا از آنها دفاع کنند یا از هر دو کناره گیری کنند. با تضاد بیشتر دلبستگی ها ناامن تر و اضطراب بیشتری رشد خواهد کرد که به تضاد شدید و پرخاشگری در کودکان منجر می شود(بموراس[۵]،۲۰۰۳).
بنابر تحقیقات انجام شده کودکان پس از طلاق به ناراحتی و نگرانی های گوناگون دچار می شوند. رفتارهای متعارف کودکان طلاق در سنین ۶-۸ عبارت است از: ۱-احساس می کنند که والد نقش عمدی و جدی در جا گذاشتن آنها داشته است. ۲-احساس تنفر به آنها دست می دهد و ممکن است داستان هایی درباره والد غایب درست کنند. ۳-زمانی که در کنار یکی از والدین می مانند برای دیگری دلتنگ می شوند. ۴-ممکن است از دردهای معده شکایت کنند. ۵-هر ناراحتی و غمی را انکار می کنند و ادعا می کنند که همه چیز خوب است. ۶-ممکن است از الگوهای ناسالم مثل دروغ، دزدی، پرخاشگری تقلید کنند. ۷-برای طرفداری از یکی از والدین مبارزه می کنند. ۸-میل شدید دارند تا دوباره والدین را با هم پیوند دهند(جرالد و بوشا[۶] ،۱۹۹۵).
یکی از بزرگترین اثرات منفی طلاق این است که چون بچّه ها اکثراً بعد از طلاق با مادران خود زندگی می کنند، به دلیل ناآگاهی و بی تجربگی از روش های بسیار غلطی استفاده می کنند. به این معنی که پدر فرزندشان را مانند یک دیو به آنها معرّفی می کنند، آنها معمولاً به خاطره هایی که با پدر داشته اند رنگ غم می دهند و خویش را بی گناه و معصوم جلوه می دهند غافل از این که هر کودکی نیازمند آن است که پدر و مادر خود، هر دو را با ارزش بداند و در غیر این صورت متوجّه می شود که خودش نیز بی ارزش است. (مهدیخان، ۱۳۸۲).کودکانی که به خاطر ناآرامی در خانه و جدایی با والدین خود دچار بزهکاری می شوند، آنها باید درکانون اصلاح و تربیت کودکان پرورش داده شوند تا راه و رسم صحیح زندگی کردن را بیاموزند. جمعی اعتقاد دارند که اصلاح بزهکاری بسیار دشوار است. زیرا کودک بزهکار سبک و شیوه ای که برای زندگی در پیش گرفته برایش لذّت بخش است چون نیازهایش را ارضا می کند (شمس مستوفی، ۱۳۷۶).
به نظر می رسد کودکان پیش دبستانی بیشتر از سایرین مستعد تاثیرات منفی طلاق هستند. شاید به این نظر که سطح رشد شناختی آنها هنوز در حدی نیست که بفهمند چه اتفاقی افتاده و شاید در علت جدایی والدینشان دچار سوء تعبیر می شوند. معمولاً بسیاری ازاین کودکان درست پس از طلاق دچار کابوس می شوند. بازی هایشان حاکی از افسردگی است. خورد و خوراکشان دچارا ختلال می شود و برخی از آنها دچار شب ادراری اند و ازاین که ممکن است خودشان باعث جدایی شده باشند احساس گناه می کنند.
کودکانی که پدر و مادرشان از هم جدا شده اند در مهد کودک هنگام کنش متقابل با همسالان کمتر بچه های دیگر را بغل می کنند، کمتر لبخند می زنند و بیشتر گریه می کنند و نق می زنند. در این میان کودکان مدرسه رو ممکن است در مقایسه با کودکان پیش دبستانی بهتر بتوانند سازگاری نشان دهند زیرا به مشکلات والدینشان آگاهی بیشتری دارد و معمولاً علت طلاق را بهتر می فهمند و با وجود این کودکان در این گروه سنی معمولاً احساس فراموش شدگی از سوی والدین می کنند و پس از طلاق از آنان خشمگین می شود و در بسیاری از موارد بخصوص در مورد پسران عملکردشان در مدرسه ضعیف می شود و هم در خانه و هم در مدرسه مشکلات رفتاری نشان می دهند (عادل،۱۳۸۶).
بلوغ که معمولاً بین ۹ و ۱۳ سالگی آغاز می شود روندی است که طی آن فرد از دوره کودکی خارج می شود. اگر طلاق والدین همزمان با این دوره رخ دهد توجه فرزندان به سمت منافع شخصی خودشان به صورت بارزتری دیده می شود. طلاق خصوصیات بلوغ را شدت می بخشد و می تواند باعث بروز تمایلات افراطی این مرحله از رشد شود. احساس رنج و منفی بافی، مقاومت، عدم ایجاد ارتباط با افراد خانواده و تمایل به آزادی همه و همه پررنگ تر می شود، مثلاً فقدان پدر در خانواده باعث می شود مدیریت در خانواده کاهش یابد به خصوص زمانی که فرزند مدیریت مادر را قبول نداشته باشد در نتیجه کنترل و نظارت بر فرزندان کاهش می یابد. همچنین فقدان حضور مادر عمدتاً فضای عاطفی خانواده را کاهش می دهد و ممکن است فرزندان در خارج از خانه به دنبال جبران خلاء عاطفی خود باشند، که گاه به فرار از خانه، کارتن خوابی، ایجاد ارتباط با دوستان ناباب و اعتیاد و سیگار فروشی و… منتهی می شود.
درصورتی که فرزندان مجبور باشند خود را با ناپدری و یا نامادری وفق دهند معمولاً میزان آسیب پذیریآنها بیشتر شده و گرایش آنها به فرار از خانه و اعتیاد و… افزایش می یابد. تحقیقات حاکی از آن است که والدینی که متارکه کرده اند در مقایسه با والدین دیگر کمتر به فرزندان خود محبت می کنند و محدودیت بیشتری نیز برای آنها قائل هستند. کمتر توقع رفتار آگاهانه از فرزندان خود دارند و کمتر می توانند بر فرزندان خود کنترل داشته باشند .دراین میان رابطه مادر و پسر بسیار ضعیف می باشد (عادل،۱۳۸۶).
غالباً پیامدهای طلاق در عرصههای فردی، خانوادگی، اجتماعی و در ابعاد روانی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مشاهده شده و معمولاً بیشترین آسیبها را متوجه فرزندان طلاق دانستهاند. افسردگی و دلتنگی، ترس، کج خلقی و منفیبافی از آثار رایج طلاق بر فرزندان است. به دلیل آن که طلاق غالباً در پس مشاجرات و اختلافات علنی است و کودکان نه انتظار چنین اختلافی و نه تصویری روشن از آینده دارند، بنابراین فشارهای روانی زیادی را تجربه میکنند. جدا شدن از هر یک از والدین آنها را آسیبپذیر میکند. از آنجا که کودکان نقاط اتکای خود را از دست میدهند، احتمال بیشتری وجود دارد که به خانه گریزی روی آورند.
از سوی دیگر، با وجود تغییرات اجتماعی و فرهنگی در دهه های اخیر، طلاق در جامعهی ما هنوز مسئلهای عادی قلمداد نمیشود و فرزندان طلاق در میان بستگان و محله انگشتنما و تحقیر میشوند. این موضوع به دختران فشار بیشتری را تحمیل میکند؛ بهویژه آنکه احتمال انتخاب شدن را برای ازدواج آنان کاهش میدهد و احساس حقارت میتواند زمینهساز بسیاری از شرارتها و بزهکاریها شود.
با آغاز کشمکشهای خانوادگی هر یک از زن و مرد، میکوشند تا خود را در میان فرزندان موجه جلوه دهند و برای کسب حمایتِ بیشتر، به فرزندان خود روی میآورند. هر کدام از دو طرف، بهویژه زنان، برای تحکیم موقعیت خود، درصدد به انحصار گرفتن حمایت فرزندان خویش برمیآید و در برخی موارد، در صورت طلاق، ممکن است کودک نیز جزیی از این کشمکش باشد. انتخاب یکی از طرفین نزاع توسط کودکان و جبههبندی در برابر طرف مقابل، هم کودک را از حمایتهای وی محروم میسازد و هم به افزایش کینهها دامن میزند. (دهقان، ۱۳۸۰)
طلاق علاوه بر ناراحتی های روانی و گرفتاریهای زندگی، فرزندانی را بر جای می گذارد که به علت پرورش در شرایط نامساعد از نظر روانی و جسمانی وضع طبیعی ندارند. طلاق موجب افسردگی نوجوانان می شود به نحوی که کمتر از زندگی لذت می برند بی اشتهایی بر آنان چیره می گردد و خسته به نظر می رسند.کودکان بعد از طلاق نشان دهنده این اضطراب است. پس از جدایی بلافاصله میزان اختلالات روانی و رفتاری در کودکان بالا می رود. کودکان تا سن ۴ سالگی استنباطی از طلاق ندارند و به طور کلی نمی فهمند که چه اتفاقی افتاده است اما چون طلاق در نهایت منجر به فقدان یکی از والدین می شود بر وابستگی کودک تاثیر می گذارد و اثرش در رفتارهای کودکان نمایان می باشد. کودکان ۶-۴ ساله مفهوم ساده ای از طلاق را می دانند و در صورت بروز طلاق خودشان را مسبب آن می دانند. کودک پس از ۶ سالگی به خوبی مفهوم طلاق را می فهمد(بیرامی،۱۳۷۸).
طلاق والدین نه تنها برقراری روابط عاطفی را برای کودکان دشوار می کند بلکه روابط گذشته آنها را با والدینشان مخدوش می کند. پژوهشهای انجام شده نشان می دهد آسیب پذیری پسرها در مقابل طلاق به مراتب بیش از دختران است. معمولا دو سال طول می کشد تا دختران با محیط جدید سازش پیدا کنند ولی پسرها زمان بیشتری لازم دارند تا سازگاری جدید بیابند. گاهی کودکان پریشانی خود را با گریه به بزرگترها نشان می دهند، البته پسران این ناراحتی را به صورت افت تحصیلی، پرخاشگری و عصیان و دختران با انزوا و غمگین بودن نشان می دهند. والدین روی بچه های همجنس خود کنترل بیشتری اعمال می کنند به همین دلیل مادران بیش از پدران به دختران سخت می گیرند و پدران بیش از مادران با پسران جدی هستند. از طرفی پسران و دختران به یک اندازه نیازمند محبت و توجه از طرف والدین خود هستند. اما والدین پس از جدایی نسبت به دختران محبت بیشتری دارند. لذا عکس العمل پسران شدیدتر و سازگاری آنها کندتر از دختران است(تایبر،۱۳۶۹).
جوانان در مقایسه با خردسالان سازش پذیری بیشتری نشان می دهند شاید این حالت به دلیل احساس استقلال آنها در این سنین است. دوری از والدین برایشان چندان رنج آور نیست. واکنش آشکار آنان رفتار خشونت آمیز، پرخاشگری بی نظمی و سرپیچی از قوانین است. در زندگی پس از جدایی والدین که کودک تک والدی است و مادر سرپرست وی میباشد به دلیل فقدان پدر مسائل روحی و روانی بسیاری برای دختران ایجاد می شود که از جمله آنها بدبینی به جنس مرد، بی خبر ماندن از روحیات و ساختار وجودی مردان است که گاه آسیبهای آن در ازدواج چنین دخترانی آشکار می گردد. همچنین احساس بی پناهی و ضعف شخصیت در این دختران بروز می کند. در صورت فقدان مادر نیز آسیب های روانی و شخصیتی و اختلال در رشد ذهنی، اجتماعی و اخلاقی فرزند پدید می آید. یک پدر هر چه تلاش کند و بتواند نقش مادر را با موفقیت بازی کند نخواهد توانست نیاز به عواطف مادرانه را در کودکان ارضا کند به ویژه اگر محرومیت کودک از مادر با ازدواج دوباره پدر وجود مادر دوم یا نامادری مواجه گردد که در این حال فرزندان پدر را از دست می دهند و بر کمبودهای آنان افزوده می شود(گواهی،۱۳۷۳).
بنا به بررسیهای انجام شده کودکان پس از طلاق والدین در سنین گوناگون دچار حالات روحی متفاوتی می شوند مثلا در سال اول جدایی والدین کودکان دچار احساس خشم ترس و افسردگی می گردند و در سنین پیش از دبستان پسران نسبت به دختران معمولا ناآرامتر و خشن تر می شوند و به جای شرکت در فعالیت گروهی با کودکان به حالت پرخاشگری و بی نظمی بیشتر تمایل نشان می دهند خواسته های آنها افزون تر می شود و از گریه برای برطرف کردن نیازهایشان بهره می جویند. آسیب طلاق بر نوجوانان کمتر از آسیب این واقعه بر کودکان نیست فقط این دو آسیب کیفیت متفاوتی دارند. یکی از مسائلی که همیشه در رابطه با طلاق مدنظر قرار می گیرد سطوح رشدی است. مطالعات نشان می دهند که واکنش های مربوط به طلاق متناسب با سن صورت می گیرد. تحقیقات والرستین و کلی و کاردک و برگ نشان می دهد که نوجوانان تا حدی بهتر از کودکان به طلاق سازگاری مجدد نشان می دهند اما با این وجود باید با نوجوانان طلاق زده و آسیب دیده از جدایی والدین احتیاط بیشتری را لحاظ نمود(ساروخانی،۱۳۷۶).
وقتی طلاق اجتناب ناپذیر می شود. مسئله مهم سرپرستی کودکان است. تک والدی مشکلات خاص خود را به همراه خواهد داشت از جمله اینکه اگر کودک با هر دو والد در ارتباط باشد یعنی یکی از والدین کودک را سرپرستی نماید و دیگری هم بتواند با او دیدار کند ناهماهنگی میان دو الگو دو نوع روحیه و شخصیت را به او خواهد آموخت. به ویژه اگر والدین در رفتار و سخنان خود سعی در موجه کردن رفتارهای خود داشته باشند، کودک قادر نخواهد بود هماهنگی و سازگاری میان این دوگونه رفتار را بیابد. از طرفی زندگی با یک والد و بی ارتباط بودن با والد دیگر موجب می شود که کودک شناخت صحیحی از جنسیت و صفات روحی و بیولوژیکی والد دیگر پیدا نکند لذا پسرهایی که با مادر زندگی می کنند ممکن است با بسیاری از صفات مردانه بیگانه و بی تجربه بمانند و بر عکس دخترانی که تنها با پدر زندگی می کنند احتمال دارد از شناخت الگوهای رفتاری زنان و اصول خانه داری و همسرداری محروم بمانند(والچاک وبرنز[۷]،۱۹۸۷).
دختران نوجوان نیازهای دیگری دارند آنها فکر می کنند که والدین مدلهای اساسی نقش آموزی هستند و بدون حضور آنها رشد مناسب رفتار بزرگسالی در نوجوان مشکل خواهد بود. علی الخصوص زمانی که این عدم حضور در اثر طلاق باشد. کاملا بدیهی و منطقی است که اگر الگوئی وجود نداشته باشد نقش آموزی دچار مشکل می شود و منطقی تر اینکه این فقدان در صورتی که ناشی از یک ضد ارزش باشد نقش آموزی سخت تر می گردد. به عبارت دیگر فرزندان باقی مانده از طلاق در همانند سازی مشکلات زیادی خواهند داشت. پسر در همانند سازی از پدر و دختر در الگوپذیری از مادر. از سوی دیگر با فقدان حضور پدر کنترل فرزند پسر توسط مادر به دشواری انجام می شود. زیرا والدین بر روی کودکان همجنس خود کنترل بیشتری دارند. با فقدان حضور پدر در واقع پسر مهمترین منضبط کننده خود را از دست می دهد با توجه به اینکه سرپرستی کودکان پس از طلاق غالبا با مادران است(تایبر،۱۹۹۰).
زندگی با یکی از والدین نمی تواند شخصیت کامل و متعادلی را در کودک پدید آورد. اینگونه زندگی نمی تواند همه نیازهای کودک را برآورده سازد. زیرا کودک در این نوع زندگی برای رفتارهای خود تنها یک مربی و الگو دارد و از لحاظ محبت و سرپرستی تنها به یکی از والدین تکیه می کند. از سوی دیگر جامعه هرگز نخواهد توانست نقش پدر و مادر را برای طفل ایفا کند و همه نیازهای روانی و عاطفی و معنوی او را تامین نماید(گواهی،۱۳۷۳).
مشاهده تعارض والدین و روابط زناشویی ضعیف آنان احتمالا تاثیر نامطلوبی بر موفقیت ازدواج فرزندان می گذارد. بیشتر بچه هایی که با خانواده های طلاق و یا با سرپرستی یکی از والدین زندگی می کنند علاوه بر اینکه دچار انحرافات جنسی و اخلاقی می شوند ازدواجشان نیز به طلاق ختم می شود و درصد طلاق در این گروه که پیشینه طلاق والدین را دارند، در مقایسه با دیگران بیشتر است(آزاد،۱۳۷۷).
کودکان از پذیرش یکی از والدین و دوری از دیگری دچار ترس و اضطراب می گردند بنابراین رویایی که همواره در ذهن آنان وجود دارد امید به بازگشت پدر و مادر و زندگی دوباره در کنار آنان است و حتی گاه کوششی را هم برای سازش و ایجاد پیوند میان والدین به عمل می آورند که معمولا به شکست منجر میشود. بحران روانی در صورت توجیه و ناامیدی از زندگی دوباره با والدین سازگاری فرد را با زندگی پس از طلاق بیشتر می کند. اثرات درازمدت طلاق بر کودکان بسیار زیاد و گاه جبران ناپذیر است(گواهی،۱۳۷۳).
از دیگر آثار طلاق خانواده های ناتنی هستند، این خانواده ها کودکانی را در برمی گیرند که دارای زمینه های خانوادگی متفاوتی هستند و ممکن است انتظارات مختلفی در مورد رفتار مناسب در خانواده داشته باشند و از آنجا که اکثر فرزندان ناننتی به دو خانواده متفاوت تعلق دارند احتمال برخورد در عادات و شیوه نگرش قابل ملاحظه است. ازدواج مجدد والدین موجب می شود که فرزندان طلاق خود را در حال تجربه مشکلات جدیدی بیابند. قرار گرفتن در خانواده نامادری یا ناپدری که روابط آنها برای کودک نا آشنا و مشکل است و ممکن است نامادری یا ناپدری همچون میهمان ناخوانده ای به نظر آید که والد واقعی را از میدان به در کرده است. ناپدری یا نامادری ممکن است از نظر اعمال نظارت و انضباط مشابه والدین واقعی کودکان نباشد(کلارک و فریدمن،۱۹۷۸).
طلاق از مهم ترین پدیده های حیات انسانی به شمار می آید که نه تنها تعادل روانی دو انسانی بلکه تعادل روانی فرزندان بستگان دوستان و نزدیکان را نیز به هم می ریزد(ساروخانی،۱۳۷۲). در این میان یکی از قربانیان اصلی پیامدهای ناشی از طلاق والدین کودکان بوده اند. با توجه به تحقیقات انجام شده عدم سازگاری کودکان با طلاق والدینشان می تواند اثرات زیان بار و مخربی روی کارکرد روان شناختی و حتی وضعیت جسمانی آن ها داشته باشد(بریور[۸]،۲۰۱۰). هر چند طلاق والدین همیشه منجر به بروز مشکلات روانی و رفتاری در فرزندان نمی گردد اما یقینا تبعات منفی طلاق بیش از جنبه های مثبت آن است(مک کی[۹]،۲۰۰۸). مطالعات نشان می دهد که کودکان خانواده های مطلقه نسبت به کودکان خانواده های عادی دارای مشکلات روانی رفتاری و تحصیلی بیشتری هستند و از سلامت روانی کمتری برخوردارند. هم چنین آن ها موفقیت های تحصیلی کمتری کسب می کنند ناسازگاری های روان شناختی بیشتر از خود بروز می دهند و عزت نفس پایین و مشکلات اجتماعی بیشتری دارند(کلی[۱۰]،۲۰۰۳).
مطالعات مختلف نشان داده است که این بچه ها نسبت به سایر بچه های هم سن و سال خود از لحاظ اجتماعی، روانی و تحصیلی در رتبه پایین تر قرار می گیرند(آماتو[۱۱]،۲۰۰۰). بررسی نتایج یک مطالعه فرا تحلیل نشان داد که کودکان خانواده های طلاق از مشکلات روانی و رفتاری بیشتری برخوردارند(برنتانو و کلارک-استوارت[۱۲]،۲۰۰۷). هم چنین تحقیقات نشان می دهد که میزان رشد روانی و اجتماعی کودکانی که در خانواده های طلاق بزرگ می شوند معمولا در مقایسه با سایر کودکانی که در خانواده های عادی رشد می کنند کمتر است(مک کاب[۱۳]،۲۰۰۶).
کودکان اغلب احساس گناه می کنند و گرفتار این باور نادرست هستند که به گونه ای عامل طلاق بوده اند و یا می توانستند فرزند بهتری باشند و با پادرمیانی جلوی طلاق را بگیرند. آن ها فکر می کنند که نه فقط علت طلاق والدین شان بوده اند بلکه تنها دلیل ادامه دعوای پدر و مادرشان نیز هستند(نیومن و رومانسکی[۱۴]،۲۰۰۶). کودکانی در هر سنی که باشند به محض جدایی والدین شان سه سوال به طور ناخودآگاه در ذهن شان شکل می گیرد: «آیا من باعث این جدایی شده ام؟ چه کسی از من مراقبت خواهد کرد؟ آیا مرا نیز رها خواهند کرد؟» یکی از متعارف ترین احساس هایی که فرزندان در نتیجه جدایی و طلاق پدر و مادرشان تجربه می کنند احساس تنهایی و متفاوت بودن از کودکان دیگر است(نیومن و رومانسکی،۲۰۰۶).
بنابراین یکی از اهداف مداخلاتی که در این زمینه برای دسته از کودکان صورت می گیرد کمک به آن ها جهت اصلاح درک شان نسبت به طلاق والدین و شناسایی احساسات منفی ناشی از آن است. هر چند واکنش اکثر کودکان نسبت به طلاق والدین بر اساس سطح رشدی شان متفاوت است (لی کروی[۱۵]،۲۰۰۸). در مقایسه با کودکان سنین بالاتر نوزادان و کودکان پیش دبستانی آسیب پذیری بیشتری در مقابل طرد شدن از سوی والد یا مراقب محبوب خود دارند و واکنش شدیدتری نسبت به طلاق و جدایی والدین از خود نشان می دهند(برنتانو و کلارک-استوارت،۲۰۰۷). کودکان سنین مدرسه اگر چه معنا و مفهوم طلاق و جدایی را درک می کنند. اما با این حال از این امر رنج می کشند. آن جایی که کودکان در این سن بیشتر خود محور هستند، در نتیجه خود را مسبب و مسئول اتفاقات رخ داده مربوط به طلاق والدین می دانند. نونهالان (۱۲ تا ۱۴ سال) درک واقع گرایانه تری از طلاق دارند اما با این وجود هنوز قادر نیستند با هر آنچه تجربه می کنند از لحاظ روانی کنار آیند. واکنش معمول آن ها در این سن نسبت به طلاق والدین اضطراب نگرانی و بی اعتمادی است. نوجوانان معمولا در برابر جدایی والدین شان با خشم واکنش نشان می دهند(ژوبرت و گای[۱۶]،۲۰۰۲).
عوامل مختلفی می تواند بر سازگاری کودکان با طلاق والدین شان تاثیرگذار باشد که عبارتند از:
۱- سن کودک هنگام وقوع طلاق. کودکان سنین پایین تر به دلیل آن که دارای مهارت های کلامی و شناختی محدودتری هستند و از طرفی وابستگی بیشتری به والدین شان دارند تا حدودی آسیب بیشتری از این امر می بینند و سازگاری با طلاق برای شان دشوارتر است.
۲- جنسیت کودک. تحقیقات نشان داده است که دختران در مقایسه با پسران، با طلاق والدین شان بهتر سازگار می شوند.
این عوامل در زمان وقوع طلاق ثابت و غیر قابل تغییر هستند اما عوامل دیگری وجود دارند که قابل کنترل و اصلاح می باشند نظیر
۱- کارکرد خانواده. مطالعات نشان داده است که کیفیت رابطه والد-کودک می تواند بر میزان سازگاری کودک پس از طلاق والدین تاثیرگذار باشد.
۲- سازگاری والدین. مطالعات هم چنین نشان می دهد که میزان سازگاری والدین از نظر روانی اثر مستقیمی بر توانایی کودکان در کنار آمدن با طلاق دارد.
۳- رشد شناختی، اجتماعی و روانی کودک. کودکانی که از سطح رشد شناختی، اجتماعی و روانی بالاتری برخوردارند بهتر می توانند با تغییرات ناشی از طلاق والدین سازگار شوند(لومن[۱۷]،۲۰۰۲).
تعداد کمی از فرزندان از تصمیم به طلاق والدینشان احساس آسودگی می کنند.والدین نقشی حیاتی را در زندگی فرزندانشان ایفا کرده به عنوان اولین و مهم ترین الگوی نقش عمل می کنند. فرزندان تمایل دارند که رفتار والدینشان را از سنین خیلی پایین مشاهده کرده و به آنها توجه کنند. به طور کلی رشد شخصیت فرد متاثر از والدین است و فقدان یکی یا هر دوی آن ها می تواند آثار بدی بر رشد شخصیت فرد داشته باشد و زمینه ی استعداد فردی را برای بیماری های روانی یا مشکلات رفتاری بعدی فراهم آورد(استوارت و ساندین[۱۸]،۱۹۸۷).
[۱]-Whiteman
[۲]-Kubler-Ross
[۳]-Frieman
[۴]-Walchack & Bernz
[۵]-Bemuras
[۶]-Gerald & Bushaw
[۷]-Walcjak & Burns
[۸]- Brewer
[۹]- McCay
[۱۰]- Kelly
[۱۱]-Amato
[۱۲] - Brentano&Clarke-Stewart
[۱۳]- McCabe
[۱۴]- Neuman&Romanowski
[۱۵]- LeCroy
[۱۶]-Joubert& Guy