گشتالت درمانی از روشهای مشاوره است که فردریک پرلز[۱] (۱۹۷۰ -۱۸۹۳) و همسرش لورا[۲] آن را ارائه دادند. آنها از مکاتب اصالت وجود، پدیدار شناسی و روان شناسی گشتالت تأثیر گرفته بودند. در مکتب اصالت وجود، بر تجارب زمان حال فرد، در روان شناسی گشتالت بر ادراک و کلی نگری و در پدیدار شناسی بر ادراک فرد از هستی واقعیت تأکید میشود. در حالی که گشتالت درمانی، ضمن توجه به اهمیت تجربه، ادراک فرد از هستی خود در زمان حال، بر ارگانیزم، به عنوان یک کل، هم چنین چگونگی ارتباط ارگانیزم با محیط و چگونگی کسب تجربه از جانب فرد تأکید میشود.
گشتالت درمانی بر افکار و احساسات و برداشت فرد از دنیا در زمان حال تمرکز دارد وبه گذشتهی فرد توجهی ندارد. در این روش بیش از این که به گفنگوهای انتزاعی در مورد وقایع وموقعیتهای مختلف توجه شود بر ایجاد زمینه برای تجربه مستقیم تأکید میشود. در گشتالت درمانی درمانگر به مراجع کمک میکند که رفتارهای اجتنابی را به سطح آگاهی بیاورد تا بدین وسیله حالت تعادل در فرد ایجاد شود. زیرا هنگامی که فرد از امیال، تحریکات و عواطف ناخواسته خود مطلع شود میتواند بامحیط تعادل مناسب تری داشته باشد. توجه به مکان و زمان موجود (حال) و ایجاد حداکثر آگاهی اساس گشتالت درمانی است. فرد پس از کسب آگاهی قادر خواهد بود به کمک اصول گشتالت رابطه بین مشکل و زمینه را وسعت بخشد و موقعیتهای ناتمام را تشخیص داده و در صدد اصلاح آن برآید. منظور از موقعیتهای نا تمام، نیازهای ارضا نشدهای است که معمولاً فشار روانی زیادی بر فرد وارد میکند و رفتارش را تحت تأثیر قرار میدهد (کری ۲۰۰۵٫ به نقل از خدایاری فرد ۱۳۸۷؛ ۲۰۱).
روانشناسی گشتالت یک شیوه درمانی است که مشاور طی آن به مراجع برای حصول یک پارچه خود و آموختن طرز استفاده از انرژی خود برای رشد، کمال و خودشکوفایی کمک میکند. هدف عمده مشاور گشتالتی یکپارچگی فرد است و این امر را بنا به اصطلاح متدوال میتوان منسجم کردن کل وجود قلمداد کرد. مشاور برای رسیدن به انجام وجود متر صد آن است که خودآگاهی مراجع را افزایش دهد. در نتیجه مشاور به شیوهای عمل میکند که مراجع در اتمسفری قرار گیرد که به کشف نیازهای او و شرایطی منجر شود که مراجع در آن شرایط میتواند شناخت و رشد لازم را پیدا کند.مشاور گشتالتی بر این باور است که مردم همواره در راستای سازماندهی محرکها در قالب تصاویر کلی یا کلها عمل کنند. تمرکز این نظریه بر خودآگاهی نسبت به تجارب کنون اینجایی است. هانس استوسک و وارنر[۳] (۱۹۸۶) سه اصل تبیین کننده این روند را بیان کردهاند:
اصل بندش: وقتی که ما تصاویر ناقصی دریافت میکنیم ذهن ما برای تکمیل کردن آن و ادراک آن به صورت کامل فعال میشود.
اصل مجاورت: فاصله نسبی محرکها از یکدیگر در حیطه ادراکی مشخص کننده چگونه دیدن آنهاست.
اصل مشابهت: محرکهایی حیطه ادراکی باعث میشود ما آنها را با هم گروهبندی کنیم.
پارسونز[۴] (۱۹۸۵) هشت فریضه درباره ماهیت انسان بر میشمارد که مبنای مشاوره گشتالتی را تشکیل میدهند:
- انسان یک کل متشکل از اجزای به هم مرتبط است. هیچ یک از این اجزا بدن، عواطف، افکار حواس و ادراکات را نمیتوان خارج از بافت کل انسان درک کرد.
۲-انسان جزئی از محیط خویش است وجدای از آن قابل درک نیست.
- انسان طرز پاسخ خود را به محرکهای درونی وبرونی انتخاب میکند، انسان کنش گراست نه واکنش گرا.
- انسان از قابلیت خود آگاهی کامل نسبت به حواس، افکار، عواطف و ادراکات خود برخوردار است.
- انسان به علت خودآگاهی قادر به انتخاب است.
- انسان از قابلیت اداره مفید زندگی خود برخوردار است.
- انسان نمیتواند گذشته و آینده را تجربه (ادراک واحساس) کند او فقط میتواند خود را در زمان حال تجربه کند.
- انسان اساساً نه خوب و نه بد است.
میتوان چنین نتیجه گرفت که درمانگر گشتالتی نسبت به قابلیت انسان برای خود رهبری، نظریه مثبت دارد. علاوه بر این باید مراجعان را برای استفاده از این قابلیت وقبول مسئولیت زندگی خود تشویق کرد و آنها باید کار را هم اینک در زمان حال انجام دهند باید «اکنون و اینجا» را تجربه (ادراک و احساس) کنند (گیبسون، میشل. ترجمه ثنایی. ۱۳۸۸؛ ۱۸۳ – ۱۸۲).
[۱].Perls
[۲]. Laura
[۳].Hansen, Stevic,& Warner
[۴]. Parssons