تنوع
هرچه تنوع بیشتر باشد، دلزدگی کمتر است. تنوع را می توان جایی در میانه بار مسئولیت اضافی و خستگی یافت. با وجودمسئولیت های اضافی، تنوع زیاد ممکن است سبب استرس و اضطراب شود، درحالی که یکنواختی می تواند به خستگی بینجامد و سبب رنجیدگی گردد. عدم وجود تنوع، خستگی و یکنواختی حتی ممکن است روابط زناشویی خوب را از بین ببرد.اشخاص هنگامی که تنوع در زندگیشان به زعم خودشان به حد ایده ال برسد، بهترین عملکرد را دارند. همانطور که زوج ها با هم فرق دارند، روش هایی که به زندگیشان تنوع می بخشند نیز متفاوت است. تنوع به هر شکلی که باشد، اوقات خاصی را در زندگی زوج ها پرشور و هیجان می کند و سبب برانگیختگی عاطفی می شود و حالت عاشقانه رابطه شان را احیا می کند.
قدر دانی
قدر دانی از بروز دلزدگی پیشگیری می کند.این احساس که از شخص قدردانی شده و به احترام گذاشته شده است سبب می شود تا فرد حس خوبی داشته باشد.از طرف دیگر، این حس که از شخص سپاسگذاری نشده است، باعث ایجاد خشم می شود و سبب می شود از کسانی که از آنها انتقاد می کنند، برنجد و اعتماد به نفس شان را از دست بدهند. در نظام حاکم بر زندگی زناشویی، هرچه یکی از طرفین بیش تر قدر دانی کند، پاداش بیشتری نصیب نظام خواهد شد و هر دو نفر از این پاداش بهره خواهند برد.
موقعیت هایی برای خود شکوفایی
هر چه محیط برای زوج ها موقعیتهای بیش تری را جهت خود شکوفایی و رشد شخصیتی فراهم بیاورد، احتمال اینکه آنها دچار دلزدگی شوند، کم تر می شود. محیط هایی که به زوج ها این امکان را می دهد تا به خودشکوفایی برسند و روندی را آغاز کنند که طی آن هردو فرد بکوشند به رشد معنوی و شناخت خویش نایل شوند و قابلیت های انسانیشان را تحقق بخشند، محیط هایی هستند که شعله عاشقانه را مشتعل می کنند.
خود شکوفایی سبب تغییرات مداوم و رشد می گردد که در برخی از افراد باعث ایجاد اضطراب می شود. برای خود شکوفایی، شخص باید در مقابل تجربه های جدید، مثبت اندیش، پرتحرک و خلاق باشد.
سایر عواملی که از دلزدگی پیشگیری می کند:
جنبه های مثبت دیگر از جمله روابط خوب با سایر افراد خانواده، دوستان و همکاران ، حمایت بدون قید و شرط در زمان بروز مشکل ، بازخورد مثبت در نتیجه انجام کارها، خود جوشی؛ و خانه ای که راحت، خوشایند و متناسب با نیازها، علائق و سلیقه ی شخص باشد، همگی می توانند مانع بروز دلزدگی شوند.
۱-عشق ورزیدن به همسر به عنوان اولین و مهمترین فرد زندگی.
۲-اختصاص زمان جداگانه به همسر: در جریان این زمانهاست که مسائل مهم و اصلی اتفاق می افتد، تعارض ها حل می شود، اختلاف ها برطرف می شود و سوء تعبیرها روشن می شود.
۳-یافتن علایق مشترک با همسر، مانند پروژه های مشترک کاری، عضویت در سازمانهای اجتماعی و یا گروه های داوطلبانه و لذت بردن از انجام کارها با یکدیگر که در این صورت دو اتفاق می افتد:
الف)درگیر شدن با مسائلی متفاوت از جریان روزمره زندگی
ب) فرصتی برای انجام کارهای معنادار فراهم می شود که باعث ایجاد حس تعلق به همسر و رضایت می شود(لی، ۲۰۱۱؛ به نقل از منوچهری،۱۳۹۰).
۴- تاکید بر نکات مثبت همسر: هیچ فرد و هیچ ازدواجی کامل نیست. زوج های خوشبخت بیشتر به چیزهایی که در همسرشان می پسندند تمرکز می کنند نه بر چیزهایی که دوست ندارند. در مقابل، زوج های ناراضی فقط به نکات منفی همسرشان توجه می کنند.
۵-ایجاد تنوع در زندگی زناشویی: برای اینکه زندگی شور و هیجان داشته باشد باید کارهای روزمره را به شیوه های مختلف انجام داد. همسران باید با هم تصمیم بگیرند که کارهای همیشگی را تغییر دهند. مهم این است که چیزهایی را که انها را به هیجان می آورد را پیدا کنند.
۶-به تعادل رساندن بالها و ریشه ها: برای تعادل رساندن بالها و ریشه ها، ریشه ها نماد امنیت و تعهد و اعتماد هستند، یعنی همسران فکر می کنند یکدیگر را کاملا با تمام مزیت ها و کمبود هایشان می شناسند و به همان صورتی که هستند دوست دارند. بالها نماد شور و هیجان و رشد شخصی اند. این احساس که زوج هم به صورت فردی و هم با هم بیشترین بهره را از چیزهایی را که آنها را به هیجان می آورد را پیدا کنند.
این احساس که زوج هم به صورت فردی وهم با هم بیشترین بهره را از زندگی فردی و مشترکشان می گیرند. مزایای بالها عبارتند از: آزادی، خود شکوفایی و هیجان، نکته بسیار مهم این است که ریشه ها و بالها هردو برای بقای زندگی مشترک لازم اند. رابطه های که ریشه های عمیق دارد ولی بال ندارد، احساس امنیت را تامین می کند ولی زندگی خسته کننده، طاقت فرسا و خفقان آور می شود. از طرف دیگر رابطه ای که بال های رشد یافته ای دارد ولی ریشه ندارد، مدت کوتاهی دوام می آورد. معمولا در چنین رابطه ایی هر یک از طرفین به دنبال علایق خودش است، زمان تفریح را با دوستان خود سپری می کند و فعالیت های اوقات فراغت خودش را انجام می دهد. در نتیجه پیوندی که دو طرف را در کنار یکدیگر نگه می دارد سست می شود(لینگرن[۱]، ۱۹۹۲).
تفاوت های جنسیتی در دلزدگی زناشویی
با توجه به تفاوت های جنسیتی در انتخاب همسر سوالی که مطرح می شود این است که در زندگی زناشویی کدام یک بیشتر دچار فرسودگی می شوند؟
بسیاری از مطالعات تفاوت های جنسیتی را در دلزدگی گزارش کرده اند. میزان دلزدگی را در زنان بیشتر از مردان دانسته اند، بعضی از پژوهش ها هم سطح بیشتری از دلزدگی را در در میان مردان گزارش کرده اند و تعداد کمی از آن هم هیچ تفاوتی بین مردان وزنان در میزان دلزدگی نیافته اند(پاینز، همر، نیل، آیسکسون،۲۰۱۱).
تفاوت نوع منابع فرسودگی در بین زنان و مردان توسط اریل(۱۹۹۳، به نقل ازمطهری، احمدی، بهزادپور، آزموده،۱۳۹۲)، مورد پژوهش واقع شده است. اریل در پژوهش خود به این نتیجه رسید که زنان به صورت معناداری و در مقایسه با شوهران خود، فرسودگی بیشتری دارند. فرسودگی زنان هم تحت تاثیر عوامل کاری است و هم عوامل خانوادگی، در حالیکه مردان تنها تحت تاثیر عوامل استرس زای کاری قرار دارند. افزون بر منابع موثر بر فرسودگی، شدت و میزان آسیب پذیری در مردان و زنان نیز می تواند تفاوت داشته باشد .زنان نسبت به مردان در برابر عوامل استرس زای زناشویی بیشتر زخم پذیر هستند و استرس های زناشویی بر انها بیشتر تاثیر می گذارد. این مساله می تواند به دلیل اهمیت بیشتر زنان نسبت به روابط صمیمانه و نیاز به حفظ این رابطه باشد. (نادری، افتخار و آملازاده،۱۳۸۹).
مطالعات نشان می دهند که مردان متاهل هم از نظر جسمی و هم از نظر عقلی سالم تر و خوشحال تر از مردان مجردند و طول عمرشان بیشتر است.احتمال خودکشی مردان متاهل کمتر بوده و اختلالات جسمی و روانی کمتری دارند و کمتر درگیر بزهکاری و جرم و جنایت می شوند. مردان بیشتر از زنان به ازدواج نیاز دارند و حتی اگر ازدواجشان به طلاق بینجامد، خیلی زود و یا به محض اینکه شخص مناسبی را یافتند ازدواج می کنند. این درحالی است که ازدواج به این اندازه بر زنان تاثیر مثبت ندارد بیشتر زنان به این دلیل که خود را وقف نیازها و توقعات همسرشان می کنند، به تدریج حس هویت فردی و عزت نفسشان را از دست می دهند. زنان متاهل به طور چشمگیری بیشتر از مردان متاهل در معرض بیماری های روان شناختی از جمله افسردگی، اضطراب، هراس، بیماری های عصبی و دیگر واکنش های انفعالی اند (جی برنارد، ۱۹۸۳؛به نقل از پاینز، ۱۹۹۶؛ ترجمه شاداب، ۱۳۸۱).
در نهایت اینکه زنان بیشتر از مردان دچار فرسودگی زناشویی می شوند. پاینز(۱۳۸۱)، علاوه بر سنگینی بار مسئولیت دو علت دیگر را برای فرسودگی زنان بیان می کند:
۱-زنان با توقعاتی بیش از آنچه زندگی زناشویی می تواندبه آنها بدهد، ازدواج می کنند.
۲-استرس ها و مشکلاتی که زنان به عنوان همسر و مادر با آن روبرو می شوند به مراتب بیشتر از مردها در نقش شوهر یا پدر دارند.
مطابق دیدگاه تکاملی و روان پویایی اگر عنصر اصلی تصورات عاشقانه زنان، وابستگی و ارتباط عاطفی است و اگر عنصر اصلی تصورات عاشقانه مردان روابط جنسی است؛ بدیهی است که هم برای زنان و هم برای مردان دشوار است که همزمان و از طریق یک رابطه تصورات عاشقانه شان را برآورده سازند، بنابراین تاثیرات تفاوت های جنسیتی در فرسودگی زناشویی بسیار آشکار است و فرسودگی معمولا غیر قابل اجتناب است. در این میان چون زنان از یک طرف، ابراز خواسته های مختلف را منطقی می یابند و مطالبات متناقض و تعهدات خانوادگی را به عنوان مسئولیت می پذیرند و توقعات بیشتری از خود و رابطه زناشویی شان دارند، استرس بیشتری را تجربه می کنند. از طرف دیگر این انتظار که عملکردشان به اندازه انتظاری که از خود دارند نیست، سبب بروز احساس گناه و تقصیر در آنها می شود.از نظر بسیاری از زنان زندگی ایده ال یعنی داشتن یک رابطه زناشویی عالی که احساسات مشترک درونی ، اهداف مشترک ، شناخت دو جانبه ، قدرشناسی دو جانبه و خود شکوفایی را در خود جای داده است و وقتی احساس می کنند که در این راه شکست خورده اند و رابطه شان چیزی نیست که گمان می کردند باید باشد، دچار فرسودگی می شوند(پاینز،۱۹۹۶؛ترجمه شاداب،۱۳۸۱).
بر اساس اینکه تفاوت های جنسیتی دلزدگی مطالعه شده و این واقعیت که زنان به طور سنتی مسئولیت عمده مراقبت از کودکان و سالمندان را به دوش دارند. از نظرما زنان سطح دلزدگی شغلی و زناشویی بیشتر از مردان گزارش کرده اند. همچنین تعدادی از مطالعات بر دلزدگی شوهران و همسران تمرکز کرده اند و نیز بعضی مطالعات نیز سرریز دلزدگی شغلی در خانواده را گزارش کرده اند (پاینز، همر، نیل، آیسکسون،۲۰۱۱).
[۱]. Lingren
[۲]. Hammer