روزنبرگ (۱۹۸۳) چنین مطرح می کند «هنگامی که رابطه زناشویی دچار مشکلی می شود، میتوان چنین فرض کرد که عملکرد ساختاری آن بدکار است». بنابراین کیفیت زندگی زناشویی نامطلوب حکایت از آن دارد که قواعد نهان حاکم بر تبادلهای زوجین شاید موقتاً بیتأثیر یا نامناسب شده اند و باید مجدداً بر سر آن ها مذاکره شود (گلدنبرگ و گلدنبرگ،۱۳۸۹).
طبق تعریف، یک رابطه زناشویی با کیفیت نامطلوب نمیتواند کارکرد خود را از لحاظ رشد عاطفی خود تحقق بخشد (کولاپینتو، ۱۹۹۱، به نقل از برواتی و دیگران، ۱۳۸۷). مینوچین (۱۹۷۴) برچسب آسیبشناسی بیمارگون را برای روابطی در نظر میگیرد که وقتی با یک موقعیت تنشزا مواجه میشوند، انعطافناپذیری الگوهای تبادلی و مرزبندیهای خود را افزایش می دهند و بدین ترتیب، جلوی بررسی سایر شقها را میگیرند. از سوی دیگر، روابط زناشویی بهنجار با حفظ تداوم رابطه و در عین حال، انعطافپذیری کافی برای مجاز دانستن بازسازی رابطه، با فشارهای گریزناپذیر منطبق میشوند. پس رابطه زناشویی بهنجار بر خلاف رابطه زناشویی بدکارکرد با تغییرات ناشی از زندگی مشترک به شیوه صحیح برخورد می کند و موجب رشد زوجین میشود (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۳۸۹).
۲-۱-۷٫ نظریه های کیفیت زندگی زناشویی
روانشناسان ونظریهپردازان رشتههای علوم انسانی در رابطه باکیفیت زندگی زناشویی و روابط فی مابین زوجین نظریات مختلفی را ارائه داده اند.هریک ازاین نظریه پردازان باتوجه به حوزه پژوهشی وعملی خودشان به یک یا چند بعد از این موضوع چندوجهی پرداخته اندو میتوان گفت که این نظریات مکمل یکدیگر می باشند.در این مرحله به ارائه این دیدگاههای متفاوت و دربعضی موارد متعارض میپردازیم.
۲-۱-۷-۱٫ دیدگاه برادبوری
برادبوری (۱۹۹۷؛ به نقل از برادبوری، فینچام و بیچ،۲۰۰۰) مدلی ازکیفیت زندگی زناشویی ارائه کرده است که به صورت یک پژوهش طولی درمورد ازدواج است.دراین پژوهش متغیرهای مختلف تعیین کننده کیفیت زندگی زناشویی وثبات زناشویی بررسی شدهاندکه همگی را میتوان به ۳ دسته که در بردارنده چهار زمینه بنیادی ازدواج هستند تقسیم نمود.
الف) متغیرهادر بردارنده فرایندهای تطابقی،
یا روشهایی که افراد و زوجها با اختلاف عقاید ومشکلات فردی یا زناشویی کنار میآیند.درپژوهشهای این زمینه بر رفتارهای قابل مشاهدهای تأکید شده است که همسران هنگام حل مشکلات زناشویی نسبت به هم دارند،ونیز شناختهایی که پس ازاین رفتارها ایجاد می شود.
ب) متغیرها مربوط به رخدادهای تنشزا یا گذارهای تحولی،
مطالعات مربوط به این متغیرها براین موضوع تأکید میکندکه چطور حوادث وشرایط محیطی که زوجها با آن روبرو میشوند برکیفیت و ثبات ازدواج تأثیر میگذارد.ریشه بررسی این دسته ازمتغیرها در”نظریه بحران” است که به چگونگی اثر بحرانها برثبات زناشویی می پردازد.
ج) آسیب پذیریهای پایدار
یاعوامل جمعیتی، تاریخی، شخصیتی یا تجربی پایدار که افراد با خود وارد ازدواج می کنند.تحقیقات دراین زمینه مشخص کرده است که کیفیت وثبات ازدواج ممکن است تحت تأثیر طیفی ازمتغیرهایی قرارگیرد که در طول ازدواج زیاد تغییر نمیکنند. به عنوان مثال، یک ویژگی پایداری که ازدواج را تحت تأثیر قرار میدهدشامل سبک صمیمیت همسران درروابط بزرگسالی است، با این فرض که تجربیات اولیه افراد در روابط نزدیک، ماهیت و چگونگی روابط بعدی آنها در بزرگسالی را تشکیل میدهد. متغیرهای دیگر در این مورد عبارتند از:تجربیات آموزشی،موفقیتها،تعاملات باهمکلاسیها، سابقه زناشویی، نموجنسی، سابقه پزشکی، تجربیات خانواده اصلی یعنی جدایی وطلاق والدین، تعارض خانواده، روابط همشیرهها، تنگناهای مالی و نیز نوروتیک بودن که به معنای گزارش کردن تنش، ناراحتی و نارضایتی در طول زمان صرف نظر از شرایط، حتی بدون وجود یک منبع آشکار تنشزا است.
براساس این مدل، میتوان گفت “فرایندهای تطابقی“ احتمالاً بیشترین تأثیر مستقیم را بر کیفیت زندگی زناشویی زناشویی دارند و به نوبه خود باعث ثبات یا عدم ثبات ازدواج میشوند. این فرایندها، به عنوان متغیری که در کیفیت زناشویی نقش اصلی دارد، ممکن است عملکرد رخدادهای تنشزایی باشد که زوجین با آن روبرو میشوند. به طور کلی ازدواج به سطح بالایی از تطابق یا مدارا نیاز دارد. زوجین باید علیرغم هر گونه انتظاری که از گذشته با خود حمل کرده اند با تفاوتهای فردی یکدیگر خو گرفته و محدودیتهای یکدیگر را بپذیرند. افرادی که در خانواده اصلیشان مورد آسیب یا بدرفتاری قرار گرفتهاند، در زندگی زناشویی خود به الگوهای مخرب رفتاری روی میآورند. چنانچه میزان تطابق زوجین به میزان کافی نباشد، هیچ یک از زوجین دربیان احساسات خود احساس امنیت نکرده و اعتمادی در بین نخواهد ماند(برادبوری، فینچام و بیچ،۲۰۰۰).
۲-۱-۷-۲٫ دیدگاه بیورز
مدل بیورز (۱۹۹۷) دارای دومحور است: یکی مربوط به کیفیت سبک تعامل زوجین که تحت عنوان گرایش به مرکز، و گریز از مرکز طبقه بندی می شود و دیگری پیوستار گرمسیری (انعطاف و انطباق) نامیده می شود که ساختار، اطلاعات موجود و انعطاف پذیری انطباقی رابطه زناشویی را در بر میگیرد و مربوط به میزان کارآیی رابطه زناشویی است. و بر همین اساس روابط زناشویی به پنج دسته تقسیم میشوند:
- روابط زناشویی با عملکرد شدیداً مختل،
- روابط زناشویی مرزی،
- روابط زناشویی متوسط،
- روابط زناشویی با کفایت یا مناسب
- روابط زناشویی با عملکرد بهینه.
زوحین دارای سبک گرایش به مرکز افرادی هستند که رضایت از رابطهشان را به صورت آمدن به درون رابطه میبینند. آنها تمایل دارند بچههایی را پرورش دهند که خانواده از آنها سفت و سخت مراقبت می کند به طوری که مستعد رفتار ضد اجتماعی، غیر مسئولانه و خود محورانه هستند و انواع خاص نشانه های مرضی را در نوجوانی نشان می دهند.
زوجین دارای سبک گریز از مرکز، تمایل به بیرون راندن اعضا و دیدن رضایت از رابطهشان به صورت بیرون آمدن از رابطه زناشویی میباشد. احتمال دارد آنها بچههایی را تربیت کنند که از نظر اجتماعی منزوی، درهم ریخته یا کناره گیر باشند (برنشتاین و برنشتاین،۱۳۸۰).
۲-۱-۷-۳٫ دیدگاه السون
درمدل چند مختصاتی السون وهمکارانش (۱۹۹۶)، ابعاد همبستگی وانطباق پذیری کیفیت زندگی زناشویی مشخص شده اند.
بعد انطباق پذیری از پایین به بالا درمقولههایی به صورت:
الف) خشک،
ب) باساختار
ج) انعطاف پذیر
د) هرج و مرج گونه،
مشخص میشوند. مقولههای باساختار و انعطاف پذیر دو سطح ملایم عملکرد هستند.
بعدهمبستگی درچهارسطح:
الف) گسسته،
ب) جدا شده،
ج) متصل
د) بهم تنیده،
مشخص میشوند. فرض بر این است که سطوح بالای بهم تنیدگی یا سطوح پایین همبستگی در شکل گسستگی ممکن است برای زوجین مشکل ساز باشند. زوجینی که آشکارا در هر دو بعد همبستگی وانطباق پذیری درجات خیلی بالا ویاخیلی پایین دارند ناکارساز به نظر میرسند (برنشتاین و برنشتاین،۱۳۸۰).
۲-۱-۷-۴٫ دیدگاه سه محوری تسنگ و مک درموت
طرح سه محوری تسنگ و مک درموت (۲۰۰۱) یک طبقه بندی سه محوری از کیفیت زندگی زناشویی ارائه داده است. محور این طرح تعیین سه طبقه از مشکلات بود:
- مشکلات رشدی رابطه زناشویی،
- مشکلات نظام رابطه زناشویی،
- مشکلات گروه رابطه زناشویی.
مشکلات رشدی رابطه زناشویی مسائلی از قبیل اشکال درتحقق رابطه زناشویی رضایت آمیز، اشکال در فرزندآوری و فرزندپروری، مشکلات تفرد و جدایی و اشکال درگردهمایی خانواده و نیز مشکلات مربوط به خانواده گسیخته، خانواده تک والد، خانواده بازساخته و بی ثبات مزمن را در بر میگیرد.
مشکلات نظام رابطه زناشویی، اشکالاتی در مورد نظامهای فرعی زن و شوهری، والد ـ کودک و فرزندان را شامل می شود.
مشکلات گروه رابطه زناشویی، اختلالات کنشی ـ ساختاری و مشکلات سازگاری اجتماعی را در بر میگیرد (نقل از الیس،۲۰۰۴).
۲-۱-۷-۵٫ دیدگاه مک مستر
مدل مک مستر (۱۹۹۳) درباره کیفیت زندگی زناشویی شش جنبه کارکرد رابطه زناشویی را مد نظر قرار میدهد:
۱ـ حل مشکل،
۲ـ ارتباط،
۳ـ نقشها،
۴ـ پاسخگویی عاطفی،
۵ـ دخالت عاطفی
۶ـ کنترل عاطفی (نقل از باگاروزی،۱۳۸۷). در ادامه توضیحی مختصر از هر کدام ارائه می شود:
حل مشکل: حل مشکل درالگوی مک مستر مربوط می شود به توانایی زوجین درحل مشکلات یکدیگردر حدی که بتواند کارایی مؤثری داشته باشد.حل مشکل شامل هفت مرحله است: ۱- شناسایی مشکل، ۲- مشکل را به اطلاع افراد یا منابع ذیربط رساندن، ۳- چارهاندیشی برای راهحلهای متعدد، ۴- تعمیم در مورد یک راهحل عملی، ۵- اجرا و عمل نمودن تصمیم، ۶- کنترل اجرایی، ۷- ارزشیابی میزان موفقیت راهحلهای به کار گرفته شده. هر گاه مراحل به خوبی اجرا شوند، مشکل به مؤثرترین وجه حل می شود و هر گاه زوجین در شناسایی و تشخیص مشکل خود در مانند، در حل مشکلات ناتوان خواهند بود.
ارتباط: درالگوی سنجش کیفیت زندگی زناشویی مک مستر،ارتباط مربوط به توانایی زوجین درتبادل اطلاعات است. مدل مک مستری بر ارتباط کلامی توجه بیشتر دارد. چهارنوع ارتباط در این مدل شناسایی شده است ۱- آشکار و صریح، ۲- آشکار وغیرصحیح، ۳- نقابداروصریح، ۴-نقابدار و غیرصریح. مؤثرترین شکل ارتباط، نوع آشکار و صریح آن است و کماثرترین آن، نقابدار وغیرصریح است. زیرا پیامهای ناآشکار وغیرصحیح به دلیل ابهام، دوگانگی، متعارض یا پوشیده بودنشان، مخاطبان را سردرگم ومضطرب میسازند. به همین دلیل بهتراست که پیامها به طورمستقیم توسط شخص فرستنده، و نه ازطریق واسطه یا شخص سوم ابلاغ گردند. در چنین شرایطی احتمال سوء تفاهم و یا حتی سوء استفاده شخص واسطه وجود دارد. در یک رابطه زناشویی با عملکرد بالا، زوجین افکار و احساسات خود را با یکدیگر به شیوه های ظریفی در میان میگذارند. آنها علایق و نگرانیهای خود را عنوان می کنند و درباره مسائل مهم با یکدیگر به گفتگو میپردازند. هر یک از آنها میتوانند درباره خود و زندگیش با دیگری صحبت کند و میداند که هم به او گوش میسپارند و هم او را درک می کنند.
نقشها: نقشها در قالب «رفتارهای توصیه شده و تکراری در مجموعه ای از فعالیتهای دو جانبه با شریک زندگی» تعریف شده است. مدل مک مستر کارکردهای «ضروری» روابط زناشویی یعنی نقشهایی را که باید برای کیفیت زندگی زناشویی سالمتر انجام بگیرند و «سایر» کارکردهای روابط زناشویی را از هم متمایز میسازد. کارکردهای ضروری، شامل تأمین امور مادی، تغذیه، حمایت زوحین از یکدیگر، ارضای جنسی زن و شوهر، ایجاد مهارت های زندگی و حفظ و کنترل سیستم خانواده می شود. «سایر» کارکردهای روابط زناشویی عبارت است از کارکردهایی که ویژگیهای زوجین خاصی هستند، مثل «سپر بلا» یا ایدهآل کردن یک عضو خانواده. اولی زمینهای مشابه کارکردهای ضروری را در برمیگیرد، در حالی که نقشهای اختصاصی، اغلب جلوهای از آسیبشناسی فرد و روابط زناشویی هستند.
پاسخگویی یا همراهی عاطفی: پاسخگویی عاطفی به توانایی پاسحگویی عاطفی زوجین در مواقع مناسب به موقعیتهای هیجانی مثبت و منفی گفته می شود. در مدل مک مستر دو نوع پاسخدهی عاطفی عمده شناخته شده است:
احساس آسایش که شامل واکنشهای هیجانی مثبتی مثل عشق، مهربانی و شادی است.
احساسات اضطرابی که شامل عواطفی مانند ترس،اضطراب، خشم ومانند آن می شود. کارایی عاطفی در این بعد شامل توانایی زوجین در برابر دامنه وسیعی از احساسات متناسب با موقعیت است.
دخالت یا آمیختگی عاطفی: واکنشی که هر یک از زوجین در برابر علاقه و توجه دیگری نشان می دهند. درواقع میزان علاقه ونگرش زوجین را نسبت به هم توصیف مینمایند.به طور ایدهآل،رابطه زناشویی نیازهای هیجانی زوجین را برآورده می کند،تا به مرحله ای از رشد برسند.
انواع دخالت عاطفی درالگوی مک مستر متمایز شده اند:
الف) فقدان دخالت: اشاره به این دارد که زوجین بیشتر مانند غریبهها در خانهای بزرگ زندگی می کنند.آنها اغلب تنها وناشاد هستند.
ب) علاقه از احساسات جدا هستند: درچنین روابط زناشویی به نظر میرسد آمیختگی زوجین بایکدیگر از احساس وظیفه، نیازی دریک عضو برای کنترل عضو دیگر، وحس کنجکاوی نشأت میگیرد.
ج) آمیختگی خودخواهانه:دراینجا یکی از زوجین به منظور حفظ خود خواهانه مرضی با عضو دیگر همراه می شود،نه به خاطر مراقبت یا نگرانی واقعی نسبت به وی.
د)دخالت دلسوزانه: این امر به درک واقعی نیازهایی که فرد با آنها دست به گریبان است، مبتنی است و به پاسخهایی میانجامد که این نیازها را برآورده میسازد.
ه) شبکه: این اصطلاح در الگوی فرایند به کار رفته است. هرچند الگوی مک مستر حاوی دو طبقه است که مفهوم مشابهی را توصیف می کند: در آمیختگی بیش ازحد و درآمیختی هم زیستی.درمفهوم دوم تنها در روابط به شدت مختل دیده می شود.
کنترل عاطفی: این بعد مربوط به فرآیندی است که زوجین بر آن اساس شورش را میگذراند. بعد کنترل رفتار همچنین دربرگیرندۀ میزان تأثیر و نفوذی است که زوجین بر یکدیگر دارند. زوجین برای بقاء و سازگاری نیاز به شیوه هایی جهت کنترل یکدیگر دارند. مدل مک مستر چهار شیوه کنترل رفتار را در روابط زناشویی شناسایی می کند:
خشک: در چنین روابطی، نقشها و وظایف روزمره زوجین قابل پیشبینی و مشخص است.این قبیل زوجین به دلیل خشک ونامنعطف بودن، قدرت سازگاری با تغییرات را ندارند و چه بسا حتی قدرت برونسازی تغییراتی که رابطه زناشویی درهرمرحله از رشد فرد با آن مواجه است، نیزنداشته باشند. فضای کیفری چنین روابط زناشویی، زوجین را به طرف رفتارهای مخرب وپرخاشگرانه پنهان سوق میدهد و مبارزه برای کسب قدرت در رابطه زناشویی شدت میگیرد. همچنین احتمال دارد که زوجین خشم خود را در محیطهای برون از رابطه زناشویی بروز دهند.همان طور که گفته شد، قابلیت پیش بینی درچنین روابط زناشویی بالاست اما قابلیت سازندگی درآنها پایین است.
انعطافپذیر: رفتار زوجینی که از این شیوه ها بهره میبرند، هم قابل پیش بینی و هم سازنده است. آنها میتوانند به شکل مناسبی خود را با شرایط جدید انطباق دهند. شیوه آموزشی و حمایتگرایانه زوجین، مشوق آن ها در فعالیت و انطباق با مقررات رابطه زناشویی است.
بیقید: این شیوه تا حدی قابل پیش بینی است اما قدرت سازگاری کمی دارد. بیحالی در این روابط زناشویی جایگزین سازماندهی و عمل شده است. زوجین به وظایف خویش به خوبی عمل نمیکنند و اغلب در ارتباط با یکدیگر و تشخیص نقشها دچار مشکل هستند. ضعف سازماندهی در این روابط زناشویی باعث احساس عدم امنیت در طرفین می شود و آنها رفتارهای نامهربانهای را نشان می دهند (باگاروزی،۱۳۸۷).
[۱] . Rosenberg
[۲]. Bradbury
[۳]. Adaptive processes
[۴]. Developmental transitions
[۵]. Enduring vulnerabilities
[۶]. Beavers model
[۷]. Centripetal
[۸]. Centrifugal
[۹]. Olson
[۱۰]. Circumplex model
[۱۱]. Tseng
[۱۲]. Mc Dermott
[۱۳]. Mc Master
[۱۴]. Affective responsiveness