رهبریک صفت ارثی وفطری نیست، بلکه رهبری[۱]یک نوع تعامل[۲]اجتماعی تخصصی ویک فرایند دوجانبه، تبادلی وگاهی تحول سازاست که طی آن یک همکاریاعضو اجازه می یابد ضمن تأ ثیرگذاری برسایراعضاء ومردم، به آنها انگیزه بدهد تابه هدفهای گروهی وفردی خویش برسد. رهبران، خواه ناخواه، باید برحال وهوای سازمان خود مسلط باشند. بیشتررهبرانی که استعداد خداداد دارند، دل و دماغ وخلق و خوی سازمان خودرا به کمک آمیزه ای غریب ازتواناییهای روان شناختی کنترل می کنند واین آمیزه همان است که هوش عاطفی می نامیم. اهمیت هوش عاطفی درمحیط کاربه دلیل ارتباط زیادی است که بین بلوغ عاطفی رهبران ومدیران وجود دارد. تواناییهایی مثل خود آگاهی همد لی وعملکرد مالی نمونه هایی ازاین بلوغ عاطفی هستند. صاحب نظران مثل سالوی وگلمن برمبنای تحقیقات خود چنین بیان می دارندکه روحیه رهبرورفتارهای آن تأ ثیرات بسزایی برعملکرد کلی سازمان دارد زیرا
روحیات کاملاً مسری و قابل انتقال به دیگران هستند. مثلاً یک رهبریا مدیرعصبی سازمان زهرآ گینی به وجود می آورد که پرازافراد کم آموزمنفی است. یا یک رهبربشا ش و الهام دهنده پیروان وفاداری را به دنبال خود خواهد داشت که می توانند هرچالشی را ازسرراه خود بردارند. ازآنجا که روحیات ورفتارهای رهبران، محرکهای نیرومند موفقیت کاری به شمارمی روند لذا وظیفه اصلی مدیران ارشد وحتّی کاراصلی آنها رهبری عاطفی است. به عبارت دیگر، قبل ازاینکه رهبران بتوانند به کارهایی مثل تعیین استراتژی، تعیین بودجه یا استخدام کارکنان بپردازند، باید دروهله اوّل به تأ ثیر روحیات ورفتارهای خود بردیگران توجه نشان دهند این دسته ازرهبران هیجانهای خود را شناخته و برآنها دهنه می زنند ودرضمن، احساسات دیگران را درک کرده وکم وزیاد حالتهای حسی وهیجانی سازمان خود را می سنجند تنظیم روابط عاطفی واحساسی با زیردستان موضوعی پیچیده واز دغدغــه های درونی مدیران است،چرا که بهره وری مجموعه تحت مدیریت درفضایی انسانی اتفاق می افتد که درآن احسا س وعاطفه انسانها درگیرودخیل درعملکرد خواهدبود. ضریب هوشی ظرفیتی ذهنی و استعدادی که لزوما موفقیت انسانها را تضمین نمی کند و به جای آن هوش عاطفی تعیین کننده موفقیتهای انسانها تشخیص داده شده است. عواطف باعث خلاقیت، مشارکت، ابتکارعمل ودگرگونی می شوند. کسانی که ازنظرهوش عاطفی قدرتمندند، می توانند کاملاً راحت با افراد ارتباط برقرار کنند و واکنشها واحساسات آنها را به سرعت دریابند، دیگران را رهبری کنند وسازمان دهند و به مشاجراتی که می تواند درهرفعالیت بشری شعله ورشود خاتمه دهند. آنها افرادی هستند که دیگران دوست دارند با آنها باشند زیراازنظرعاطفی به دیگران نیرومی دهند. حالتهای روحی خوبی درافراد بوجود می آورند واین فکررا درآنها بوجود می آید که اطراف فردی با این خصوصیات بودن چه سعادتی است ودریک کلمه می توان گفت این افراددرنظردیگران ازمحبوبیت بسیاری برخوردارهستند. (علامه،۱۳۸۶)
ویژگی های رهبری با شعور عاطفی بالا
ارزشهای بنیادین ومهمترازهمه شخصیت یک فرددرزندگی، زاییده استعدادهای عاطفی نهفته است نه ضریب هوشی. آنچه که مسلماً در موردرهبران بزرگ وموفق سازمانها می دانیم این است که لزوماً آنها باهوشترین فرد سازمان ازلحاظ ضریب هوشی نیستند، بلکه آنها شعورعاطفی بالاتری نسبت به سایرین دارند وبه همین وسیله افرادرا به سمتی که درنظردارند سوق می دهند. باید گفت رمزنفوذ آنها بر افرادهمین نکته است. رهبران موفق می دانند چگونه با نفوذ برقلبهای افراد افکاروعمال آنها را در جهت اهداف مورد نظرخودبه کاربگیرند. می دانیم که رهبردرسازمان لزوماً مشروعیت خودرا از قانون نمی گیرد. قدرت رهبرو نفوذ او برکارکنان بیشتر به ویژگی های شخصیتی او برمی گردد، به همین دلیل است که مدیرانی که نقش رهبری را در سازمان به عهده دارند درایجاد تغییرات وتحولات در سازمانها موفقترهستند. در دنیای امروزکه سرعت تغییرات بالاست وحتی ماهیت تغییرات نیز عوض شده است، اهمیت سازگاری وتشکیل یک محیط مناسب برای سازمان بیشتر شده است. مدیران باید بتوانند کارکنان خودرا با آهنگ تغییرات همگام کنند. این موضوع اهمیت رهبری را نشان می دهد. یک رهبربا نفوذ بسیارساده ترمی تواند سازمان را منعطف کند تا مدیریتی که می خواهد با تکیه برتکنیکها ی خاص وصرف زمان بیشتری به این مهم دست یابد. نکته مهم این است که استدلال توأم با عاطفه دارای قدرت وارزش بیشتری است. رهبرانی که ازهوش هیجانی بالا برخوردارند این نکته را برای توجیه تصمیما ت خود به افراد همیشه مدّ نظردارند مطالعات نشان داده است که عواطف انرژی فعال کننده ای برای ارزشهای اخلاقی هستند، نظیراعتماد، استحکام شخصیت، همدلی، صداقت وانعطاف پذیری ونیزلازمه سرمایه های اجتماعی یعنی توانایی درایجاد وحفظ روابط تجاری سودمند وقابل اعتماد هستند. مهمترین خصیصه رهبری استعداد درایجاد هیجان است یعنی توانایی درترغیب خود ودیگران زیرا بدون کمک عواطف، استدلال نه دارای اصول است و نه قدرت. یکی ازمشکلات تصمیم گیری دردنیای امروز طبق نظرپراهالد(استاد مدیریت بازرگانی میشیگان) این است که تمامی متون تخصصی ومشاورین عاطفه واحساس را ازمدیریت جدا می دانند. خردگرایی فنی اززمانهای قدیم شیوه مورد قبول درمدیریت وبیشترمشاغل بوده است ومنطق صوری را بهترین راه حل برای مشکلات می داند. درحالی شهود یا احساس نا شی ازهوش هیجانی می تواند بازدهی روند تصمیم گیری را به طرزچشمگیری افزایش دهد. استفاده ازهوش عاطفی باعث می شود تا تمام جزیئات یک مسأله به سرعت بررسی شود و نتایج اعمال را به عنوان پیام هشداردهنده به طورخودکار اعلام می شود تا یا ازخطر دوری شود یا بهترین گزینه انتخاب شود. بینش های عاطفی یا احساسات غریزی قسمت مهمی ازحل مشکل واستدلال را به عهده دارند وشعورکاری خلاق وشهودی میل به حسن تفاهم را افزایش می دهد. احساسات ( منظور هوش عاطفی)عمیق افرادحتی اگرپشتوانه اطلاعاتی محکمی نداشته باشد دارای ارزش است. درزمینه همکاری وموفقیتهای شغلی همه چیز بستگی زیادی به روابط عاطفی و پیوندهای انسانی دارد. محیط های کاری دراین زمان دارای تغییرات بالا ست، برای ماندن درعرصه رقابت و کسب مزیت رقابتی مناسب باید مدیران ورهبران سازمان خود را به هوش عاطفی مجهز کنند، همچنین باید به دنبال نیروهایی باشند که ازاین هوش بهره کافی برده باشند. خلاقیت ونوآوری لازمه بقا در دنیای امروزاست.برای ایجاد یک محیط خلاق باید افراد راعلاوه بر هوش منطقی به هوش عاطفی مجهزکرد. داشتن بستری ازنوآوری درسازمانها می تواند تزلزل وخصومت را درسازمان سبب شود، زیراهرکدام ازکارکنان سعی براعمال ایده های خود دارند وسازمان باید بتواند بین حجم تغییرات درون سازمان وبیرون ازآن تعادل برقرارکند. ازطرفی باید جوسازمان ازتشنج به دورماند وکارکنانی که ایده های آنها اجرا نشده باید این مسأله رابپذیرند وبا سازمان هماهنگ باشند. نقش رهبری در اینجا ایجاد جوی است که بتواند خصومت را به انرژی خلاق تبدیل کند. پیتر سنج دراین باره می گوید :” کلیدآزادی درکاراین است که به مردم بیاموزیم که ازاجباردرتوافق خودداری کنند. ما فکرمی کنیم که توافق ازاهمیت زیادی برخوردار است. امّا چه کسی توجه می کند ؟ ما باید تضادها، اختلافات ومشکلات را بروز دهیم وآنها را بادیگران درمیان بگذاریم زیرا به کمک یکدیگرهوشمندانه ترعمل می کنیم."مقابله” با تضادهای درون سازمان نیازمند این است که رهبری فرهنگ حاکم برسازمان را به سمت پذیرش مخالفتها ونارضایتی ها سوق داده وکارکنان را تشویق به استفاده ازانرژی خلاقی که به هنگام اجتناب درتوافق پیش می آید بکند. سازش پذیری عاطفی، سازش پذیری فکری وجسمانی را به فعالیت وامی دارد. این هماهنگی دراستعدادها درعمل اتفاق می افتد ونوعی انعطاف پذیری به فرد اعطا می کند. بسیاری ازویژگیهای رهبران بزرگ وموفق ریشه درهوش عاطفی آنها دارد نه درهوش منطقی آنها. بارون، بایرن[۳]درتحقیقی درسال ۱۹۹۷ به نتایج زیرجهت صفات رهبری دست یافتند. این صفات را می توان مرتبط باخصوصیات هوش عاطفی که به آن می پردازیم یافت.
الف ) جذب کننده : رهبربایدازویژگیهای میل به پیشرفت، بلند پروازی، انرژی زیاد، پیگیری واصراربر اموروابتکار عمل برخوردارباشد .
ب ) صداقت ودرستی[۴]:رهبرباید ازقابلیت اعتماد زیاددراعمال مسئولیتها وشخصیت باثبات برخوردارباشدوبصورت بازعمل نمایدوصداقت وراستی درپندار، گفتاروکردارش نمایان باشد .
ج) انگیزه ی رهبری[۵]: دروجودیک رهبرباید میل به تاثیر گذاری بردیگران واعضاء سازمان، برای نیل به اهداف مشترک وجود داشته باشد. به عبارت دیگر انگیزه درونی و بیرونی رهبراست که وی را به حرکت وا می دارد وبا عشق وعلاقه درجهت اهداف سازمان حرکت می کند و پافشاری می نماید.
د ) اعتماد به نفس[۶] : رهبرباید ازاعتماد به نفس بالایی برخوردارباشد تا بتواند دردیگران تاثیربگذارد وبا گامهایی بلند واستوارحرکت نماید. اوباید نسبت به خوداحساس ارزشمند بودن داشته باشد تا اعضاء سازمان برای وی ارزش قائل شوند. اوزمانی می تواند باموقعیتهای اجتماعی کنار آید ودراظهارعقیده ونظرات خود آسوده خاطرباشد که ازعزت نفس بالایی برخوردارباشد واگردارای عزت نفس پایینی باشد
احساس بی ارزشی نموده واین امر را به سایرجریانها ازجمله محیط کاری، زندگی ومسائل اجتماعی تعمیم داده ودرعملکرد خود تردید ودودلی ازخود نشان می دهد ودرنتیجه سازمان درتصمیم گیریها دچارمشکل خواهد شد. (علامه، ۱۳۸۶ )
[۱]- Leadership
[۲]-Interaction
[۳]-Baron , Byrne
[۴]- Honesty and integrity